|
نجوا |
paskocheh
|
Saturday, April 12, 2003
دوباره
دوباره بهار رسيد دوباره بوی گل به تمامی مشام ها دميده شد دوباره يک صدا که بند بند وجود را زهم بگستراند دوباره يک صدا بدون يک نگاه دوباره پنج فرودين دوباره بازهم متولد گشته ام دوباره ديدنش که بس ژرف مرا تازه کرد دوباره عرصه ای ز عمر دوباره يک صبا تحمل خويشتن و ديگری دوباره يک نگاه تازه گشت دوباره يک فصل تازه گشت و جای خويش را به ديگری بداد دوباره باز هم نسيم بوی عطر را ز آن دار که رفته ای برای من به ارمغان آورده است دوباره ها دوباره شد و من هنوز همانم که بودم ولی تو رفتی و هيچگاه همان که بوده ای نگشته ای دوباره باز هم دوباره ها دوباره شد دوباره نسيم را که هردمی بسوی من ز کوی تو روانه پر ز آن عطر که در مشام من هنوز مانده است رفيق خويش خوانده ام دوباره باز هم دوباره ها ...
|