|
نجوا |
paskocheh
|
Monday, January 19, 2004
روز های پر ز شادی کو کجا رفتند
ترانه های جاری بر لبان اين مردمان کجا رفتند لاله هامان را که پرپر کرد چشم هامان را که گريان کرد خانه هامان پر ز شادی بود لبهامان پر ز لبخند دلهامان مملو از دوست داشتن ها اين مرغ را که جزشيون نمی خواند به اين وادی که آورد اين لبها را که بر هم دوخت اين داغ ها بر سينه های مادران، که آويخت اين چوبه ها که جز بر تيرباران پاکی بر نياويخت ، اين بند ها که آزادی را به بند کشيد که آورد اين قفلها را بر دهان هامان که آويخت که اينگونه خاموش ِ خاموش گشتيم زبانهامان را ببريدند وقت نجوا نفسهامان را بگرفتند وقت فرياد پاهامان را ببريدند هنگام رفتن مصلوبمان کردند فرياد کرديم نشنيدند فرياد کرديم نشنيديد کجاييد ای مردمان ای افسوس مگر لاليد مگر زبان بر دهان هاتان نمی چرخد ای فرياد تنها می نگرند ای افسوس خورشيد را وقت خفتن ابتدای روز می پندارند به وقت صبح در خوابند به چشمان خويش هزاران لاله نشکفته، پرپر گشته ديدند و خاموش ِ خاموش ، بی کلامی نعره ای چيزی باغشان سوختند ای افسوس لاله هامان را که پرپر کرد چشم هامان را که گريان کرد اينان می دانند و دم بر نمی آرند ( ای ياوه ياوه ) مگر گنگيد و لاليد يا که خود نمی خواهيد مگر زنجير، بيداد و شيون هاتان بس نيست اينچنين مردم که بر دهان هاشان مهر سکوت بنهادند چه می دانند آزادی زيادشان رفتست ای افسوس کجاييد ای مردمان ای افسوس مگر لاليد مگر زبان بر دهان هاتان نمی چرخد فرياد کرديم نشنيديد فرياد کرديم نشنيدند
Thursday, January 01, 2004
اين هم فصل ها که بعد يک سال تمام شد
فرودين ماه شادی ها فرودين فرش قدمهای بهار فرودين که من با آن آمدم به گيتی فرودين که هزاران ديگر آغاز کردند و هزاران ديگر به هم پيوستند فروردين بود متولد گشتم فرودين بود که تنها شدم فرودين بود که خود را يافتم فرودين به ديدار کسی نزديک، اما بس دور رفته می روم فرودين همه جمع به کنار سفره ای سبز فرودين که آغاز زندگی است فرودين اولين ماه سال ارديبهشت، ماه پياپی آغازها ارديبهشت، ماه آمدن آنکه با ديگران متفاوت است ارديبهشت، ماه خواهرانم و نسيبه ارديبهشت، ماه شکوفه های رقصان بر شاخه ها ارديبهشت، ماه شادی من برای تبريک گفتن،آمدنت مبارک ارديبهشت بود که باد در شاخه ها خندان دويد ارديبهشت بود که وصفش را می گفتند ارديبهشت دومين ماه سال خرداد، ماه برادرم خرداد، ماه سخت درس خواندن های متوالی خرداد، ماه ستيز بهار و تابستان برای ماندن و آمدن خرداد بود که کيک تولد می خورديم خرداد بود که کوچک بودم و هنوز هستم خرداد سومين ماه سال اين فصل پر ز رنگ های شاد به پايان رسيد و فصل ديگری رسيد تير بوی گرما داشت تيرماه اولين ماه تابستان، او هم آمد تيرماه خواهر ديگرم آمد تير، سفر رفتم با آنها که دورند اما بس نزديک تيرماه ميوه بسيار چيدم از شاخه تير، آخرين روزش روز وداع بود تيرماه ، چه سخت گذشت با آن آفتاب سوزانش تيرماه چهارمين ماه سال مرداد، ماه مشهود مرداد که می شود می خواهم هديه بخرم بگويم آمدنت سبز مرداد ماه ، از همه دورم تنها می توانم صداهاشان را بشنوم مرداد ماه ، عکس های قديمم را مرور می کنم و بقض مرا می بلعد مرداد ماه پنجمين ماه سال شهريورماه، آخرين ماه تابستان شهريورماه او آمد شهريورماه آنکه آمد ز دستم رفت شهريورماه يافتم که تنها شدم شهريورماه، قطاری مرا بسوی تنهايی برد شهريورماه، راحت شدم از دست خودم و دلم شهريورماه، دلتنگی هايم پرکشيد شهريورماه آمد يادمان باشد کيف و کفش مدرسه بخريم شهريورماه بود به اينجا آمديم و مانديم شهريورماه ششمين ماه سال مهر اولين فصل برد خيز مهر آمد و من شاد شدم مهر ماه بوی وصل آمد و دلشاد شديم مهر ماه بود آغاز عظيم ديگری رخ داد مهر ماه بود دور شد از من و به ديگری پيوست و احساس تنهايی کردم اما دلگير نبودم مهر ماه هفتمين ماه سال آبان ، ماه دوستی های فراموش نشدنی آبان بود ، برادر داشتم و دوباره دارا شدم آبان ماه ، آمدن دوستانم را به ياد دارم آبان ماه ، دومين ماه پاييز آبان ماه است که سرما تازه تازه خود را از در و ديوار بيرون ميريزد بسوی من و تو اين باغچه آبان هشتمين ماه سال . آذر ، آتش از نامش می بارد آذر ، در اين ماه برادر و خواهر ديگرم آمدند آذر ، ماه آدم های با هوش و پر هياهو آذر ماه ، ديگر سرما رخوت را به همه جا نشانده و جامه از دار و درخت بر گرفته آذر ، آخرين ماه پاييز آذر ، زردی پاييز به سرحد خود رسيده گاه نارنجی رنگ برگی را نيز می بينی آذر ، نهمين ماه سال . يلدا آمد و دی شد . يلدا مادر اين خورشيد پر فروغ شايد اگر دخترانی داشتم نامشان را خورشيد و يلدا می گذاشتم يلدا که آمد ، دی آمد و يکی از دوستانم که اهل زنجان بود و عاشق دی بود همه کامشان شيرين بود زيرا فاصله فاصله ها کم شده بود و وصال فضا را عطر آگين کرده بود دی ، که نامش نام اولين ماه فصل زمستان ِ پر سپيدی و شفافيت باران است دی بود که نوه های پدر و مادر پيرم چشم گشودند به اين گيتی و ابتدا همه چيز را سپيد يافتند دی بود ، کوه رفتم با آنان که سالها پيش شناختمشان دی بود که سپيدی رويت شد و برف متولد گشت دی بود و سالگرد تختی هفدهمش دی بود کريسمس شاد و پر زرق و برق را ديدم دی ماه جشن تولد گرفتيم ، درس خوانديم و به خانه هامان سر زديم دی بود ، دلهره داشتيم سوز ، سر به سرمان نگذارد دی بود که هر چه خواستم به من عرضه داشتند دی بود خدا را شکر کردم و خوشحال که چه خوشبختم زيرا يا فته بودم آنچه گمانش نمی کردم دی ماه از زمين پا فرا تر نهادم دی بود که بهشت زهرا رفتم و جوانی را آرام چشم بر هم هناده به زير سنگ قبری ديدم و يافتم که چه نزديک است و دير يا زود در می رسد دی ماه دهمين ماه سال . بهمن ، ديگر دوستانم و برادرانم آمدند بهمن ديگری آمد که دلم سخت از روزگار گرفت تنها به رقم اينکه او را شناخته بودم و نداشتمش بهمن بود ، شانزدهمش هديه تولد داديم بهمن بود ، شانزدهمش با دوستانم نهار خوردم ، جمع بوديم، خوش بوديم و ديگر دغدغه درس ها رهايمان کرده بود بهمن ماه ، همه به خانه هاشان می رفتند و احساس تنهايی می کرديم بهمن ماه بود که سرما تمامی سلطه خويش را به رخ در و ديوار و گونه ها می کشيد بهمن بود بخار از دهان هايمان همچو دود سيگار بيرون می آمد بهمن بود لباس هايمان گرممان می کرد اما دلهامان را گرم نمی کرد بهمن دومين ماه زمستان سپيد با آسمان لک دار کبود و روشنش بهمن بود که با دوستانم وداع کردم بهمن تهران آمدم ، هرچه داشتم گفتم و بازگشتم بهمن بود ، که تلخ و شيرين بود اما گذشت و يادش بخير بهمن يازدهمين ماه سال . اسفند نامش که می آيد همچو اسپند از جايشان می پرند مادرها و فکر خانه تکانی در ذهنشان در رفت و آمد است اسفند بود که سرما کم کم پا به فرار می گذاشت اسفند بود و جوانه ها آرام آرام سر بر می آوردند اسفند بود و هديه گرفتم از خواهر کوچکم اسفند بود که با همه بايد خدا نگهداری می کرديم و به خانه هايمان می رفتيم اسفند بود ، دلم برای همه تنگ می شد و ملال از هميشه محسوس تر بود اسفند بود و بوی سبزه همه جا می پيچيد اسفند بود و رگبارها فراوان شده بود اسفند بود و من بودم ؛ شما و او نبوديد اسفند بود که بوی هفت سين ما را وادار به خانه تکانی کرد اسفند بود ، خانه تکانی کرديم تنها خانه هامان را ، دلهامان را يادمان رفت اسفند بود يادم آمد يک سال گذشت اسفند بود و به پشت سرم نگاه کردم که پايان ديدم و پيش رويم آغازی دوباره اسفند بود که به فکر سياه کردن ورق های سپيد افتادم اسفند آخرين ماه سال سومين ماه فصل سپيد اسفند دوازدهمين ماه سال اسفند که شد ديگر برای سياه کردن ، چيزی بر صفحات مغشوش ذهنم نيافتم و با سياهی قلم و سپيدی کاغذ وداع کردم . اسفند بود که بهار پسش آمد شايد برای تو و ديگری اسفند بود ...
|