|
نجوا |
paskocheh
|
Saturday, February 26, 2005
با من از چيزی بگو كه اجينم با آن
با من از غربت بگو با من از وداع بگو با من از روشني و شوق چيزی مگو با من از درخت خشك بگو با من از رفتن بگو من از رخداد پشت پنجره چيزی نمی دانم با من از رخداد پشت پنجره چيزی مگو با من از شفق چيزی مگو من از سپيدی گريزانم با من از تير چراغ برق با آن سوسوی رو به خاموشی اش بگو با من از صبح و سپيده چيزی مگو با من از تنهايی بگو رفيق ديرينه آشنا 24/10/1383 10:56 صبح
Thursday, February 24, 2005
بروی ِ بام خانه مان رفته بودم
به آسمان می نگريستم سه ستاره در يك خط ( جبار ) گربه روی ديوار خيره به آتش سيگار من و من غرقه تنهايی خويش ... . 22/08/1383 11:45 شامگاه
|