|
نجوا |
paskocheh
|
Monday, September 30, 2002
سيمين بهبهانی يک دامن گل چون درخت فروردين پرشکوفه شد جانم دامنی ز گل دارم، بر چه کس بيفشانم؟ ای نسيم جان پرور، امشب از برم بگذر ور نه اينچنين پر گل تا سحر نمی مانم لاله وار خورشيدی در دلم شکوفا شد صد بهار گرمی زا سر زد از زمستانم دانه اميد آخر شد نهال بارور صد جوانه پيدا شد از تلاش پنهانم پرنيان مهتابم در خموشی شب ها همچو کوه پا بر جا سر بنه به دامانم بوی ياسمن دارد خوابگاهِ رنگ نسترن دارد شانه های شعر همچو عودم را آتش دلم سوزد موج عطر از آن رقصد در دل شبستانم. کس به بزم می خواران حال من نمی داند زان که با دل پر خون چون پياله خندانم در کتاب دل، سيمين! حرف عشق می جويم روی گونه می لرزد سايه های مژگانم.......... آبان 39 September 29, 2002 آنان که خاک را ........... تمام دلم دوست داردت تمام تنم خواستار توست بيا و به چشمم قدم گذار که اين همه در انتظار توست چه خوب و چه خوبی، چه نازنين، نو خوب ترينی، تو بهترين چه بخت بلندی است ياراو هرآن شبی در کنار توست نظر نه به سود و زيان کنم هر آنچه بگويی، همان کنم بگو بمان، يا بگو بمير! اراده ی من اختيار توست به گوشه ی چشمی نگاه کن ببين چه به پايت فکنده ام مگر به نظر کيميا شود دلی که چنين خواستار توست خموشی شب های سردِ من چرا نشود پر ز شورعشق که لغزش آن دست های گرم به سينه ی من يادگار توست ز«ميوه ممنوع» حيف و حيف که ماند و به غفلت تباه شد وگرنه تو را می فريفتم که سابقه ای در تبار توست چنين که ملنگم، چنين که مست که برده حواس مرا زدست؟ به اين همه جلدیّ و چابکی غلط نکنم، کارکار توست به داروندارم نگاه کن که هيچ به جز عاشقی نماند تمام وجودم همين دل است تمام دلم بی قرار توست...... اسفند 80 29 September 2002 12:19:06 PM بر گرفته ازماهنامه ادبی کارنامه . شهريور81
Friday, September 13, 2002
اين باربا هم يه خورده ادبي بشيم
اگر پائولو كوئليو رو بشناسين مطمئنن با خوندن كتاب كيمياگر ايشون خيلي بهش علاقه مند مي شويد يك بار هم كه شده امتحان كنيد حداقل با خوندن كباب كم حجم (كيمياگر ) كتاب بسيار جذاب كه خيلي سريع شما رو به سمت نوشته هاي ديگر نوينده مي كشاند قسمتي از كتاب (ورونيكا تصميم ميگيرد بميرد ) آن جايي كه در مورد يك شاعر عاشق صحبت ميكند را براي شما بازگو ميكنم پرسن ( پرسن شاعر اسلوانيايي ) در سي و چهارسالگي ، روزي به كليسايي رفت در آن جا دختر نوجوا ني به نام جوليا پريميك را ديد و سخت عاشقش شد .همچون خنياگران باستاني ، آغاز به نوشتن شعرهايش براي او كرد ،به اميد آن كه روزي با او ازدواج كند. معلوم شد جوليا دختر يك خانواده طبقه متوسط رو به بالا است ، وپس از آن برخورد در كليسا پرسن ديگر هرگز نتوانست به او نزديك شود. اما آن ملاقات ، نابترين اشعار او را خلقكرد و گرداگرد نامش ، افسانه اي عظيم ساخت. در ميدان مركزي كوچك ليوبليانا مجسمه اين شاعر ، ثابت به چيزي خيره شده است . اگر مسير نگاهش را دنبال كنيد در آن سوي مسدان ، چهره زني را مي بينيد كه بر روي ديوار سنگي حكاكي شده است . جوليا در همان خانه زندگي مي كرد . حتي پس از مرگ هم پرسن تا ابد به عشق غير ممكن خود چشم خواهد دوخت . اما اگر كمي جدي تر مبا رزه مي كرد چه ؟ آيا ما هم به اندازه كافي سعي ميكنيم بهتر كلاهمون رو قاضي كنيم ص 82و83 -پ 3 -س 1 پائولو كوئليو ( ورونيكا تصميم ميگيرد بميرد ) Parand_hk@yahoo.com
Wednesday, September 11, 2002
چند كلمه خودموني
همه مي گن دوران سربازي پسرها رو مي سازه (پس دخترها چي مي شن ) ولي دوران دانشجويي توي شهر غريب خيلي تجربه ها واسه آدم هايي كه در موقعيتش قرار مي گيرن مي گذاره همون طوري كه واسه من بجا گذاشت توي اين زمان آدم ها ارتباطاتشون اگه بخواهند زياد مي شه فرقي نمي كنه با كي مسئله مهم اينه كه انسان توي بوته محك روابط اجتماعي قرار مي گيره و همه نمي تونن در اين مسئله موفق باشن اما خوشا به حال اونايي كه موفق مي شن خاطرات روزهاي با دوستان خوب بودن هر كاري كنيم مي گزره اما تنها ياد خوشي ارزش داره كه از دوستاي اين دوران توي ذهن ما باقي مي مونه اميد وارم هر جا باشن موفق و سر بلند باشن شادي خاطرات گذشته تلخترين غم امروز ما انسان ها هستش آبا اميد به دوست كه هركجا باشيد شاد و پيروز باشيد
آدم ها هيچ وقت اون چيزي كه هستند خودشون رو نشون نميدن
لااقل توي جامعه ما خيلي افرادهستندكه اين شكلي زندگي ميكنند ولي اين جور زندگي كردن خودمونيم واقعا فقط فريب دادن خودمون وديگران هست گاهي هم حسرت واهي درست كردن واسه هم نوع خودمون هستش نميدونم واسه چي اين ها رو مي گم شايد واسه اينه كه اطرافم زياد مي بينم ومي بينيم . اميد وارم اينطوري نباشه و همه با هم صادق باشن آدم ها هيچ وقت اون چيزي كه هستند خودشون رو نشون نميدن لااقل توي جامعه ما خيلي افرادهستندكه اين شكلي زندگي ميكنند ولي اين جور زندگي كردن خودمونيم واقعا فقط فريب دادن خودمون وديگران هست گاهي هم حسرت واهي درست كردن واسه هم نوع خودمون هستش نميدونم واسه چي اين ها رو مي گم شايد واسه اينه كه اطرافم زياد مي بينم ومي بينيم . اميد وارم اينطوري نباشه و همه با هم صادق باشن Parand_hk@yahoo.com
Tuesday, September 10, 2002
يكي از دوستان از كاري كه كردم رنجيده خاطر شده گاهي وقت بكنه سري اينجا مي زنه با خودم گفتم اينجا ازش عذر خواهي بكنم
خاكسپاري
پس از سپري كردن چندين موسم برف به خانهاي رسم باز زمان آهسته ميراندم تا تپه ها كه كوههاي پر هيبت كودكي ام بودند رودخانه هاي طغيان گر وحشي كه زماني محل گردش و بازي ام بودند اكنون جويبارهاي باريك و آرام اند و جاده هاي پهن كه تا چين و كانزاس وشايد تا كلكته مي رفت راهي خاكي و پر شكن است اكنون كه تنها به گورستان ناحيه ختم مي شوند فقط انسان عظيم الجثه كودكي ام پدرم،همان گونه باقي مانده است كه صد مرد قوي هيكل زير تابوتش كمر خم كرده بودند گاردنس پارك ترجمه :پ م از تهران barajadas@yahoo.com
Sunday, September 08, 2002
روزگاري بود كه كوته نبشت كلام بلند خورشيد بودي
با من بگو اميد فردا را شايد كه گور خاليم پر شود از عشق barajadas@yahoo.com
Tuesday, September 03, 2002
|