|
نجوا |
paskocheh
|
Saturday, January 25, 2003
برآنان درود باد که بلند همت اند که همچو ما زانوی غم را در آغوش نکشيده اند برآنان که می روند تا به آنچه خواهند رسند بر مسيرشان ار هزار خس و خاشاک باشد از پا نايستند از کدامين ديارند که اينگونه استوار محکم و نستوه همچو کوه، غران همچو رعد به تاختند در پی چه اند که اينگونه مست و لول ميل به آن می برند. ما ارچه همچو هميم ، دوگانه ايم يکی در راه مقصود و ديگری به تماشا نشسته ايم و ای کاش می زنيم بر بخت خويش ما ديگران با تيشه خويش ريشه خويش بر کنيم. ما نه از آنانيم که دگر باره شکست را نشان پيروزی غريب خوانيم. ما ستاره برده ايم و خود کمر همت داشتن را بر خود نمی دانيم. ما غافيم از احوال خويش ( ما مدعی در همه کار عالميم ) و هيچ کار به سی خويش نبرده ايم. نفرين بر اين غريب هستی خويش می زنيم ما همه در کل بهانه ايم مقصو همه دوست است و به صد زبان ناتوان ز کار خويش مانده ايم . ای دوست را ار به گفته توانيم گفت همت ببايدمان تا بگيرند دست ما ورنه دست او هميشه به سوی ماست ماييم که غافل ز خويش و زمانه ايم. کجاست آن دمی که بی زجر فکر دمی بياساييم و جان بدر بريم ..... 13|9|1381 12:45َAM
Comments:
Post a Comment
|