نجوا


paskocheh
My Photo Site Zedenoor
gisgolab
kochehbaghsabz
siavashgd
pedrams
sadeghhedayatcom
botri

nafesehaftab

sangebozorg

Sepidy

hiiiva

akkasee

iranphotomuseum

photo.net

imaging-resource

LINK

LINK

LINK



 


Thursday, February 06, 2003

در کوچه های سنگ فرش قلب تو
صدای پای عابری تنها به گوش می رسد
که دور می شود و می خواهد از شهر تو
برود
و خود نخواسته ای که بماند
آنگاه که رفت محزون گشتی ز کار خويش
که ای کاش می ماند و تنها نمی ماندم

ديگر فرصت ازدست رفته است
ديگر او را نخواهی يافت
زيرا مسافر غريب ماندنش را که در چشمان
تو موج می زد ديد
او قلب تقسيم گشته تو را با ديگری ديد
او هيچ نگفت و خاموش رفت و رفت
تا به آنجا رسد که گلی پر ز عطر تو يابد
بی تو مست بويش گردد

آن مسافر را تو به خاطر داری
آن مسافر که با ديدن او ، چشمانت
به يکباره درخشيد
هيچ نگفت ، هيچ نکرد
قبل شفق رخت ببست
ترک شهَرت کرد

آنگونه که گلبرگ شقايق پرپر شد
يا که عطر گل ياس در فضا گم شد
آن مسافر که بود هيچ از خود پرسيدی







Comments: Post a Comment

صفحه اصلي :: آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?          

نجوا (Archives)




نجوا


LINK
LINK
LINK
LINK
LINK
LINK
LINK



 


آرشيو


This page is powered by Blogger. Isn't yours?