|
نجوا |
paskocheh
|
Friday, February 14, 2003
اينو بخونيد نظرتون رو دوست داشتيد به اين آدرس بديد mma3j@yahoo.com
من سفر کرده از دياری هستم دياری که روزی آرزوهای خيالی خويش را در آن جستجو می کردم من آخرين برف نشسته بر زمين آرزوهای ديگری هستم که پس از من بهار خواهان دميدن است اما بهاری پاييز گونه از برای من و لطيف از برای ديگری من آن برگ نارنجی رقصان در هوا هستم رقصم از درد جدايی است و ديگری می گويد چه زيبا زيبا چشمان اوست که اينگونه می بيند و زشت فکر اوست که نمی داند هر لبخند زيبايی از شادی نيست. من آن گنجشک پر قهوه ای پر ريخته ام که چنگال تيز زمستان ِ عمر، در تنش فرو رفته است ادامه داره !!!!
Comments:
Post a Comment
|