|
نجوا |
paskocheh
|
Monday, May 05, 2003
صدا
صدای باد در بوته زارهای تمنای من از هر حزنی سنگين تر است صدای بقضم که باد در رگانم به به اين سو وآن سوی تنم می برد صدای قلبم را که هر بار برايت به آواز در می آوردم همچو ساعت ديواريم ديگر خاموش گشته و هيچ ميلی برای به صدا در آمدنش در خويش نمی يابم صدای همهمه چشمانت را در آن برق خيره کننده اش يافته بودم رنگين کمان گفتارت را آن زمان که واژه ها را بر من جاری می ساختی يافته ام ، اما افسوس و صدافسوس که تنها يادشان مانده است و ديگر هيچ
Comments:
Post a Comment
|