|
نجوا |
paskocheh
|
Sunday, June 08, 2003
هنوز دلم می گيرد گاهی که
به آسمان آبی می نگرم، از کنار آبی می گذرم و حرکت روانش را می بينم هنوز هنگامی که بوی عطرآشنای ، رهگذری از حرکت بازم می دارد وياد خاطراتم می افتم ، دلم می گيرد هنوز کودک هستم زيرا هر لحظه بغضم در کنارم است هر لحظه می خواهم گريه کنم ، های های، اما تنهای تنها ، تا کسی نباشد که بپرسد ، چه شده ؟ من هنوز کودک هستم زيرا هنوز حساس می شوم نسبت به آنانکه برايم عزيزترند و دلم می رنجد . هنوز هم کودک هستم زيرا دلم تنگ می شود حتی برای يک لحظه ی قبل هنوز هم کودک هستم دلم می گيرد و نمی دانم چه کنم و تنها بغض می کنم هنوز هم کودک هستم اما آرزو ندارم بزرگ شوم ، تنها می خواهم کودک باقی بمانم زيرا می دانم هنوز هم کودک هستم و دلم می گيرد .
Comments:
Post a Comment
|