نجوا


paskocheh
My Photo Site Zedenoor
gisgolab
kochehbaghsabz
siavashgd
pedrams
sadeghhedayatcom
botri

nafesehaftab

sangebozorg

Sepidy

hiiiva

akkasee

iranphotomuseum

photo.net

imaging-resource

LINK

LINK

LINK



 


Tuesday, October 21, 2003

سحر دويد ورفت و
شب رسيد
به آسمان نظاره گر
که اين چگونه مطلعی است
اين شب آنچنان به کار خويش
استوار می نگرد
گويی هيچ روشنی توان
ايستادن مقابلش را به چشم خويش
نديده است .

زمين و آسمان به خواب
تنها چشم روشن آسمان
اين تيغ هلال ماه بود
که به زير ابر زندگی خزيده است
زمين چنان به جبر تيرگی
به خواب رفته است گويی
هيچ صبح روشنی
برای خويش ندارد به چشم
سکوت را که بشکند
که بند بند تن مرا به هم گره زده
و هر رگم به درد آمده
اين منم که روزی آزاد بوده ام
امروز اينچنين روزگار
صبح روشنم ربوده است
منم که لبخند به لب
براه افتاده ام و اکنون
پس سياهی ها
به راه خويش گم گشته ام
کدام راه را بيابم
ار توان رفتن است


Comments: Post a Comment

صفحه اصلي :: آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?          

نجوا (Archives)




نجوا


LINK
LINK
LINK
LINK
LINK
LINK
LINK



 


آرشيو


This page is powered by Blogger. Isn't yours?