|
نجوا |
paskocheh
|
Tuesday, December 16, 2003
زير باران
کوچه ها رنگين و پر ز باد گشته اند خيابانها با سنگفرش های زخمی باز هم لبخند دعوت به سوی خويش می دهند عابران خسته با صورت های پر ز ملال و گهگاهی با چهره های ناياب شاد در حال حرکت و تکاپو هستند درخت ها ديگر از دست آفتاب گستاخ تابستان رها گشته اند کوچه ها رنگين تر از هميشه با فرش برگ های زرد و نارنجی به پيشواز می آيند و می دانيم در اين زمان سوز سرکوچه پنهان گشته و فرصت مناسب می خواهد تا با شتاب بر صورت هايمان بتازد و تازيانه اش را بر گونه های سفيد گون بزند و همه را سرخ گرداند ابرها نيم نگاهی بر پياده روهای خشک و پر خاک دارند ، آنها نيز رخت آبی را از خود دور ساخته اند و ردای سياهشان را بر روی دوششان انداخته ، عصای رعد و برق به دست منتظر مکتوبشان هستند تا برايشان زمان موعود را بازگو کند ابرها می زايند کودکانی بس زيبا. گونه های من ، زمين اين کوچه و خيابان آن طرف همه خيس است آن کودکانی که نرم اند باران ناميدند و کودکان پراحساس را برف اما اينجا ابرها تنها باران و تگرگ می زايند از برف خبری نيست تنها موها را اينجا سپيد می بينی گهگداری چشم ها را . پاييز با رگبارهای تند خويش ، کوچه ، خيابان ، محله و رودخانه همه و همه را در حصار خويش کشيده ، سوز سخت دلرا ، تنها ميان اين همه بينوا رها کرده . زمين کوچه خيس گشته چشمهای دخترک پشت پنجره آن خانه نيز مثل اين کوچه خيس است ، ميدانی آخر باران دفتر خاطرات آدمی را به اشاره ای می گشايد . زير باران خوب می شود گريست ، بی آنکه کسی بفهمد خيسی گونه ها و پلک ها از چيست . همه می توانند سير سير بگريند بدون بازخواست
Comments:
Post a Comment
|