|
نجوا |
paskocheh
|
Saturday, February 28, 2004
شايد آخرين ... 20:20 19/11/1382
شايد آخرين گفتار شايد آخرين پندار شايد آخرين صحبت شايد آخرين زنگ تلفن شايد آخرين درد دل با او شايد آخرين روز است شايد آخرين غروب بود شايد آخرين خواب است شايد آخرين دلتنگی است شايد وقت رسيدنش است شايد اين تمام و آن تمام شايد رها شوم يا اسير بمانم شايد ماندنی شايد رفتنی شايد باز گردم آنسو که صدا پيچيد شايد شايدی ديگر به اندازه هزار ورطه از فکر شايد تمام شود و آغاز گردد شايد همينگونه ماند شايد زنگی است برای هوشياری من ، تو يا ديگری شايد ديگر برای کسی هديه نخريدم شايد ديگر نگفتم تولدت مبارک شايد ديگر نشنيدم شايد ديگر دوستانم را نديدم شايد ديگر خواهرها وبرادرهايم و طفلکی مادرم را نديدم امروز از هميشه بهتر به پدرم لبخند زدم ، شايد ديگر موی سپيدش را نبينم به چشم شايد اين آخرين نوشته های بی ربطم باشد شايد ديگر هيچ برگی نيابم تا سياهش کنم شايد برگ های سياه شده ام را بخوانند و بگذرند شايد نه شايد آخرين ترانه ای باشد که با گوشهايم می شنوم شايد آخرين روز خستگی از کار روزانه باشد شايد آخرين سلام و آخرين وداع شايد در ميان آسمان مسافر باشم شايد روی زمين شايد اين شهر شايد آن شهر چه فرق می کند هر کجا باشد وقت رفتن است شايد من از سزيف1 ياد گرفته ام که دست آخر رفتنی ام . شايد ديگر نتوانم افسانه ای در خانه ای با اتاق های دوری ، سقف چوبی و باغچه ای سبز بخوانم شايد ديگر گربه ای که اسمش بطول بود را نبينم هرگز شايد ديگر خيانت نکنم زيرا نيستم و اين دليل محکمی است شايد سپيد باشم شايد سياه خود بهتر ميدانم و او بهتر از همه شايد درست باشد و شايد غلط ولی امروز می خواهم خوب باشم شايد بهتر شايد در يادشان بمانم چند صباحی و پس از يک کوچه طی کردن فراموش شايد چهره ای در هم شود شايد نه شايد آخرين نگرانی باشد برای من و آخرين نگرانيم برای ديگری شايد ديگر نتوانم کوچه باغ سبزی را يا نجوايی را پر کنم از واژه شايد جور ديگری ببينم شايد و هزار شايد ، شايد بازهم بگويم شايد . 1: سزيف نام شخصيتی از يک افسانه به نام سزيف و مرگ ترجمه احمد شاملو .
Comments:
Post a Comment
|