|
نجوا |
paskocheh
|
Wednesday, February 04, 2004
سلام به امروز که اولين روز
از دومين ماه زمستان است سلامی به گرمی آفتاب به تمامی آنان که دوست دار آنان هستم. ديگر اين دل کوچک پر دردم تحمل اين لحظه های جدايی تلخ را از آنانکه با يکدگر بوديم و به يکدگر عشق می ورزديم لحظاتی شيرين با هم آفريديم شيرين همچو شيرينی تن هنگام لمس شدن با يک نگاه لطيف که به لطافت ياد عطر گل خشک شده اما خوشبو در ميان دفتری پر ز لحظاتی است که تمام شده اند اما هرگز نمرده اند ، جاريند در ذهن بی امان همچو ياد دوست که هر لحظه يادش زنده است . **** سلام به تمامی گذشته های دور و نزديک سلام به تمامی شبهايی که به سبب ديدن اشک من قربانی روز گشته اند . سلام به تو ای خوب ماندنی در ذهن سلام به تو که ارزش آفتاب را از برای گياه دانستی و نور خويش را از من دريغ داشتی . سلام بر تمامی سحرها تلخ وشيرين هميشه آنان را حامی خويش می ديدم سلام بر آن سحری که نديدمش سلام بر بهار و تابستان که تمام گشتند ، سلام بر پاييز که زيباست آمد و رفت سلام بر زمستان آمد اما هنوز باقی است سپيد، سپيد ، سرد ، سرد ، ساده و سنگين اما هيچگاه مرا با خويش نبرده است به آن دور دستها که شقايق روييد شفق پديدار گرديد اما تنها بودم و ديدم که چکاوک رقصيد و سهره ای پر زد و رفت و من آنجا ماندم چشم به راه دل خويش هنوز آسمان تيره نگشته است که ابری بينم پر ز تو که ببارد بر من و سيراب شوم .....
Comments:
Post a Comment
|