|
نجوا |
paskocheh
|
Monday, June 28, 2004
دوستت دارم ها
دوستت دارم ها چه زيبايند دوستم داری ها زيباتر دوست داشتن هايی آبی آسمانی به رنگ تو لذت تو گفتن لذت بوسه داغ ميان نسيم خنك با تو بودن های آبی تر شو آسمان رنگ بباز های دوستم داشته باش دوستم داری ها زيبايند دوستت دارم ها زيباتر . 31/2/1383 ![]() عكس از سايت
Friday, June 18, 2004
نخست آموزه های زندگی را یافتن
به آنان جامه عمل پوشاندن نخست آموزه های زندگی را بیاب بر آن بیندیش دریاب چیزی را که بر آنی بیاب و بظهور رسانش تا آرام گیری و دریابی که آری بر خواستت توانی و بر آن تحققی است ![]() بدون شرح عكس از
Friday, June 04, 2004
شاید درست شاید غلط
آشوب ذهن آدمی تنها اوهام بر سیمای خویش است ، همچو من که تمام وقایع نافرجام را همچو تصویری عریض بر پرده سینمای ذهنم از چشم می گذرانم داشته های من ، تو یا دیگری تنها مقداری کمی است از تمام چیزی که باید بدانیم تکامل آدمی ، تکاملی جسمی نه ، تکاملی جسمی آدمی هر اندازه که پر محتوا باشد ناقص است اگر چاله های روحی خود را پر نکرده باشیم . اگر روحمان تکامل نیافته باشد ، سفرهایی که رفته ایم ، چیزهایی که دیده ایم کامل نشده ، می دانی که اگر آنگونه که باید به نظاره منشینی ندیده ای و نرفته ای . نواهایی که بر آنها گوش سپرده ای حرف هایی که از برای تو یا دیگری گفته شد و شنیده ای ، هیچ در نیافتی میانشان حتی احساس آرامشی شوقی ، ذوقی اگر به دل گوش نسپری بر آنها . ترانه هایی که سروده ای ترانه هایی که خوانده ای ، هیچ یک موزون و خوش آهنگ به گوش نخواهند رسید اگر برای خودت ، دلت و دیگری نسروده یا نخوانده باشی . عشق ها عواطف و احساسات خرج شده از سوی تو ، دیگری عشق های چوبین ، بی هیچ نرمی ، علاقه ای اگر بی هیچ تپش قلبی ، دغدغه ای باشد خود می دانیم که بازی بیش نیست بازی بس خسته کننده و به راستی غیر واقعی . تئاتر رفته ای ؟ نگاه که بیندازی آنگونه محو تماشا شده ای ودر آخر هنگام برخاستن از صندلی سالن ، احساس خستگی بیش از تاثیر بازی بازیگران بر تو چیره شده ، اما هنگامی که خودت دریابی که آن صحنه چقدر شبیه قطعه ای از زندگی خودم یا دیگری است در انتها پر فکر و مغشوش ذهن از جا بر میخیزی ، آنگونه که در نمی یابی کدام زمان بسوی خانه ات حرکت کرده ای که اکنون جلوی در خانه بدنبال کلید در ورودی تمام جیب هایت را زیر و رو می کنی . به یاد دوست یا دوستان قدیمی که می افتی فقط با خود می گویی چه زود گذشت و بعد به فراموشی می سپاری و کارهای روزمره ات را شکل انجام به خود می گیرند و چه ساده از آن گذشتی . اگر خاطراتت لذتشان را بر تو چیره کنند سریعترین کار یعنی دفتر تلفن را بر می داری و بدنبال شماره هایی که چند وقتی است بسراغشان نرفته ای میگردی . سنت که زیاد می شود نه آنگونه بگوییم پیر گشته ای بیست و پنج سالگی ات را می گویم آنقدر مشکل برای خویش آفریده ای که نمی دانی چگونه از پسشان برآیی و با تمام سیمای جوانت درونت ، ذهنت پیر و فرتوت گشته ، حال آنکه می توانی ببینی دیگرانی که با تمام سیمای پیرشان چگونه از ذهنی شاد و سرشار از روشنی و درونی با لطافت برگی بر خوردارند ، حال آنکه تو به سی نرسیده به سان مرده ای بس فرتوت با نقابی بر چهره می مانی . خود اگر نخواهیم جهان با تمام سیمای روشنش که به رویت نهاده با پرده وهمی آنچنان تاریک در چشمانت جلوه می کند که نتوانی قدم از قدم بر داری و عقب رفتن را به جلو ترجیح می دهی . خود اگر باور نداشته باشیم دستان تهی مان از شور و عشق پر خواهد گشت خود اگر باور داشته باشیم باورمان بارور خواهد گشت . خود اگر ایمان داشته باشیم خواهیم رسید ، خود اگر باور داشته باشیم دست خواهیم یافت به آنچه باید بیابیم ، تواناییشان را آدمی دارد و خود بی باور نخواهیم دانست که داراییم . ![]() بدون شرح
|