نجوا


paskocheh
My Photo Site Zedenoor
gisgolab
kochehbaghsabz
siavashgd
pedrams
sadeghhedayatcom
botri

nafesehaftab

sangebozorg

Sepidy

hiiiva

akkasee

iranphotomuseum

photo.net

imaging-resource

LINK

LINK

LINK



 


Friday, June 04, 2004

شاید درست شاید غلط

آشوب ذهن آدمی تنها
اوهام بر سیمای خویش است ،
همچو من که تمام وقایع نافرجام را همچو تصویری
عریض بر پرده سینمای ذهنم از چشم می گذرانم

داشته های من ، تو یا دیگری تنها مقداری کمی است از
تمام چیزی که باید بدانیم
تکامل آدمی ، تکاملی جسمی نه ، تکاملی جسمی آدمی هر
اندازه که پر محتوا باشد ناقص است اگر چاله های روحی خود را
پر نکرده باشیم .
اگر روحمان تکامل نیافته باشد ،
سفرهایی که رفته ایم ، چیزهایی که
دیده ایم کامل نشده ، می دانی که اگر آنگونه که باید به نظاره منشینی
ندیده ای و نرفته ای .
نواهایی که بر آنها گوش سپرده ای حرف هایی که از برای تو یا دیگری گفته شد و
شنیده ای ، هیچ در نیافتی میانشان حتی احساس آرامشی شوقی ، ذوقی اگر به دل
گوش نسپری بر آنها .
ترانه هایی که سروده ای ترانه هایی که خوانده ای ، هیچ یک موزون و
خوش آهنگ به گوش نخواهند رسید اگر برای خودت ، دلت و دیگری نسروده یا
نخوانده باشی .

عشق ها عواطف و احساسات خرج شده از سوی تو ، دیگری
عشق های چوبین ، بی هیچ نرمی ، علاقه ای
اگر بی هیچ تپش قلبی ، دغدغه ای باشد
خود می دانیم که بازی بیش نیست بازی بس خسته کننده و
به راستی غیر واقعی .
تئاتر رفته ای ؟
نگاه که بیندازی آنگونه محو تماشا شده ای ودر آخر هنگام برخاستن از
صندلی سالن ، احساس خستگی بیش از تاثیر بازی بازیگران بر تو چیره شده ،
اما هنگامی که خودت دریابی که آن صحنه چقدر شبیه قطعه ای از زندگی خودم یا
دیگری است در انتها پر فکر و مغشوش ذهن از جا بر میخیزی ، آنگونه که
در نمی یابی کدام زمان بسوی خانه ات حرکت کرده ای که اکنون جلوی در خانه
بدنبال کلید در ورودی تمام جیب هایت را زیر و رو می کنی .

به یاد دوست یا دوستان قدیمی که می افتی فقط با خود می گویی چه زود گذشت و
بعد به فراموشی می سپاری و کارهای روزمره ات را شکل انجام به خود می گیرند و
چه ساده از آن گذشتی .
اگر خاطراتت لذتشان را بر تو چیره کنند سریعترین کار یعنی دفتر تلفن را بر می داری و بدنبال شماره هایی که چند وقتی است بسراغشان نرفته ای میگردی .

سنت که زیاد می شود نه آنگونه بگوییم پیر گشته ای بیست و پنج سالگی ات را می گویم
آنقدر مشکل برای خویش آفریده ای که نمی دانی چگونه از پسشان برآیی و با تمام
سیمای جوانت درونت ، ذهنت پیر و فرتوت گشته ، حال آنکه
می توانی ببینی دیگرانی که با تمام سیمای پیرشان چگونه از ذهنی شاد و سرشار از روشنی و
درونی با لطافت برگی بر خوردارند ، حال آنکه تو به سی نرسیده به سان مرده ای بس فرتوت با نقابی بر چهره می مانی .

خود اگر نخواهیم جهان با تمام سیمای روشنش که به رویت نهاده با
پرده وهمی آنچنان تاریک در چشمانت جلوه می کند که نتوانی قدم از قدم بر داری و
عقب رفتن را به جلو ترجیح می دهی .

خود اگر باور نداشته باشیم دستان تهی مان از شور و عشق پر خواهد گشت
خود اگر باور داشته باشیم باورمان بارور خواهد گشت .
خود اگر ایمان داشته باشیم خواهیم رسید ، خود اگر باور داشته باشیم دست خواهیم یافت به
آنچه باید بیابیم ، تواناییشان را آدمی دارد و خود بی باور نخواهیم دانست که
داراییم .




بدون شرح

Comments: Post a Comment

صفحه اصلي :: آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?          

نجوا (Archives)




نجوا


LINK
LINK
LINK
LINK
LINK
LINK
LINK



 


آرشيو


This page is powered by Blogger. Isn't yours?