|
نجوا |
paskocheh
|
Wednesday, September 08, 2004
دخترک نمدانست میانه راه سنگی به پایش خواهد خورد بی پروا دوید و درخت را در آغوش کشید بویید و بوسید درخت دستش را خراشید دخترک عقب کشید و دوباره در آغوشش کشید درخت با باد همراه شد و دخترک را راند دخترک پای درخت نشست و گریه سرداد شکوفه های درخت از گریه ی دخترک شکفت عطر شکوفه سوار باد به سوی مشام دخترک رهسپار شد اما پای درخت دیگر کسی نبود تنها زمین هنوز تر بود
Comments:
Post a Comment
|