نجوا


paskocheh
My Photo Site Zedenoor
gisgolab
kochehbaghsabz
siavashgd
pedrams
sadeghhedayatcom
botri

nafesehaftab

sangebozorg

Sepidy

hiiiva

akkasee

iranphotomuseum

photo.net

imaging-resource

LINK

LINK

LINK



 


Friday, September 24, 2004

طلوع

شولای آخرین خویش را به تن کرده ام
میان این سکوت ، برای آن صلای دوربه پا خواسته ام
به سوی آن صدا که گویی خورشید ، پشت ابهام دور آن
می خواندم ، هلا هلا که راه افتاده ام .

سکوت را شکستم و خواندم :
ای جماعت شما که گوش ها را به حلقه ی در این و آن
آویخته اید ، لختی ز جای خویش برخیزید و بشنوید ، صدای
آواز صبح و سپیده را .

جماعت هر چه کردند بشنوند ،
هرگز اگر شنیدند آن صلا
جماعت از نوای ناشنیده به تنگ آمده ، به سوی
من خروش و سیل بر زدند .
گفتند :
ای سامری !
مگر میان این شب و بهت این خلق سربه
بالین نهاده ، چگونه می شود آوای صبح و سپیده !
دیوانه گشته ای ؟

پای برکش از این فسون شب که
هیچ راه نیابی ، میان بیراه شب اسیر ،
خویش را دفن گشته خواهی ای بینوا پسر ؟

خلق که گوش ها را همه هدیتی است برای فتنه و فسون ، به رای
خود نشسته ، ره به سوی غفلت خواب ، رفتند .

کنون که من تنها ز هر همراه و
ترس ز یاوه ای که گفته اند ، میان رفتن و باز ایستادن ،
به خود آمده
با آخرین شولای که به پا داشتم ، ره به سوی
صلا برده ؛

کنون که آغوش سپیده باز یافته ام ؛
به فکر آن خلایقم که
خواب مانده اند
طلوع را ز کف داده اند .

12/06/1383 چهارشنبه 2.10 صبح شهریور ماه

Comments: Post a Comment

صفحه اصلي :: آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?          

نجوا (Archives)




نجوا


LINK
LINK
LINK
LINK
LINK
LINK
LINK



 


آرشيو


This page is powered by Blogger. Isn't yours?