|
نجوا |
paskocheh
|
Friday, December 17, 2004
از عشق چيزی بگوی 1
از آن لحظه كه چيزی آمد پديد . از آن لحظه كه در قلبت چيزی روييد . از شوق چيزی بگو از آن لحظه كه پلكهايت را بسته نمی ديد . از آن لحظه كه نگاهت چيزی می جوييد . از مهر چيزی بگو از آن لحظه كه لبخندی به لبهايت آمد پديد . از آن لحظه كه برقی ميان چشم هايت می شد ديد . از عشق چیزی بگوی از آن لحظه كه ازدهام افكارت تو را در هم پيچيد . از آن لحظه كه دلت تنها برای يك چيز می تپيد . از ناگفته هایت چيزی بگو از آن لحظه كه كلام از فرط شوق ميان لبانت گم گرديد . از آن لحظه كه از چشمهايت ، گفته هايت را تراويد . از عشق چیزی بگوی از آن لحظه كه جنبش نبضت ميان تنهایی و ياد آمد پديد . از آن لحظه كه اشك بر گونه هايت سريد . 1- برگرفته از احمد شاملو پرندخوش نفس 12/09/1383 - 04:00 صبحگاه
Comments:
Post a Comment
|