نجوا


paskocheh
My Photo Site Zedenoor
gisgolab
kochehbaghsabz
siavashgd
pedrams
sadeghhedayatcom
botri

nafesehaftab

sangebozorg

Sepidy

hiiiva

akkasee

iranphotomuseum

photo.net

imaging-resource

LINK

LINK

LINK



 


Monday, April 04, 2005

اشکها را چگونه می توان پنهان کرد

باران احساسات يا آبشار غم ها کدام يک بناممش
از بوی کسی مست می گردی به دمی از برت رفته و
در کار خويش مانده ای نمی دانی که بود، يا ميدانی و نمی يابی اش
من از تمامی باد های وزنده پرسيدم آن عطر که مرا با خود برد از کدام
ديار برمن روانه ساختيد هيچ يک به ياد نمی آورند
تمامی گل ها را بوييدم از تمامی شان پرسيدم اما نيافتمت
امروز به اين دشت می نگرم و کسی را می بينم و عطری از دور
به مشامم می رسد ، در خود گم شده ام او را می بينم که به من خيره شده
با دستی کشيده به سوی من و من آرام ِ آرام به او می نگرم و از خود بی خود
گشته ام
زمزمه ای در تنم نجوا می کند
که نمی دانم چيست
دستان سردم چيزی طلب می کنند که نمی دانم چيست
لب هايم زمزمه ای دارند که نمی شنوم
چشم هايم پر اشک اما سرازير نمی گردند
دلم گرفته از اينکه نمی دانم راه پيش رويم کدام است
از اينکه نمی يابم آن چه خواهانم
از اينکه هر چه می روم فاصله را دورترُ دورتر می بينم
راه پيش رويم طلب در پيش گرفتنش را دارد اما نمی دانم
من با اين پاهای نحيف توان حرکت را خواهم داشت
نمی دانم وقت حرکتم کدام لحظه است
نمی دانم هنگامه رسيدنم
توانی در تنم هست، آيا لحظه رسيدن دوباره بر تن بی جانم
خواهند دميد
می ترسم از اينکه مرا نيز به صليب کشند
اما زمزمه ای در تنم نجوا می کند می شنوم
که رسيدن را شايد مصلوب شدن پاداش است

Comments: Post a Comment

صفحه اصلي :: آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?          

نجوا (Archives)




نجوا


LINK
LINK
LINK
LINK
LINK
LINK
LINK



 


آرشيو


This page is powered by Blogger. Isn't yours?