|
نجوا |
paskocheh
|
Thursday, June 16, 2005
حسرت
ای کاش دمی از ترنم نگاه تو چشمان بی فروغ من آرام شوند یا از طلوع گفتار از سمت مشرق لبان تو جوانه های دل من نیز آشکار شوند ای کاش صدای گام های تو می درید کشاکش تنهایی مرا یا با دیدن سایه ای از صدای تو لبهای خسته من بیدار شوند ای کاش آخرین نگاه من نشانی داشته باشد از عمق نگاه تو تا پلکهایم با آن بُهت بیهوده شان از خواب بیدار شوند ای کاش دستهای مرا دریا ی ِ مهر تو می برد با خودش تا لبان تشنه ی قلب کوچکم برای همیشه سیراب شوند ای کاش آن روز که گفتی هستم و می خواهمت ، تمام نمی گشت تا دستهایم از این تلاطم افکار و کابوس نداشتنت بیدار شوند ای کاش نمی آمدی تا بروی روزی از برم پر شتاب تا که از وهم اینهمه رویای آمدنت برای همیشه بیدار شوم . 19/03/84 پرند خوش نفس pm 20:00
Comments:
Post a Comment
|