|
نجوا |
paskocheh
|
Friday, October 28, 2005
![]() تو را تو را می خواهم به خاطر نگاه پر مهرت تو را می خواهم بخاطر حرف های شیرینت تو را می خواهم بخاطر دوباره زنده كردنم تو را می خواهم به خاطر ترنم نگاهت تو را می خواهم به خاطر آوای مستانه ی لبانت تو را می خواهم به خاطر خودم كه تنهایم تو را می خواهم به خاطر خودت كه تنهایی تو را می خواهم به خاطر عطر تنت تو را می خواهم به خاطر درخشش چشمانت تو را می خواهم به خاطر شيرينی ات تو را می خواهم به خاطر اسمت تو را می خواهم به خاطر زياده خواهی ام . 15-07-84 ش 03:00 بامدادان
Friday, October 21, 2005
![]() از تو از تو می گويم تویی كه نجوای رگانم هستی جاری ِ جاری در تنم . از تو می گويم تویی كه شامه ام پر ز ِ عطرت است نافذ ِ نافذ در تنم . از تو می گويم تویی كه چشمانم پر از زنگ نگاهت است . از تو می گويم تویی كه خوبی و شیرین چون زندگی ِ اكنونم كه با توست . از تو می گويم تویی كه همه چیزم هستی و هیچ نخواهم خواست زیرا همه چیزم از توست . از تو می گويم مهربانم از تو می گويم تویی كه لطافت گفتار و كردارت تنم را از شادی داشتنت به رعشه در آوردست . از كه تو می گويم تلخ نمی توانم بگویم تو شادی هستی برایم ، تو مهری و نسیم صبح بهارم كه نوازشگر چهره ام است . از تو می گويم از تویی كه هستی ، خواهی بود از خود چیزی ندارم بگویم از من چیزی نمانده ، هر چه بود در توست در چشمان تو در قاب چشمت از تو می گویم می دانی ؟ از تو كه می گويم دلم هُری می ریزد ، هر لحظه خواستار توست . از تو می گويم از تو می دانی ؟ صدایم كن صدایت را كه می شنوم برقی چيزی است ميان چشمانم ، آن تصویر لطیف تو در قاب چشمم است . از تو كه می گويم ای همه خوب ، همه شیرین ، همه نور از تو می گويم تویی كه همه چیز هستی برای من ِ هیچ . از تو . 20-07-84 02:00 بامدادان
|