قصه چهار عکس
عكس 1
زندگی مي كنی ، مي بينی ، مي شنوی و لبخند
در زمان های كوتاهی بر لبانت می نشيند
اما ...
عكس 2
زندگی می كنی و گاهی سختی بر تو
مستولی مي گردد اما نمی دانستی در هنگامه خنديدن
كه توانی برای مقابله در برابر سختی
نخواهی داشت .
عكس 3
زندگی می كنی و لحظاتی خواهی داشت تلخ ،
لحظاتی كه غير از دست بر ديده نهادن و
خواست نديدن اين لحظه ها ، كاری
نمی توانی و نخواهی كرد .
عكس 4
زندگی نمی كنی ؟
زيرا ديگر نمی دانی زندگی كردن چگونه است
تنها چون روح می گذری پشت پرده افكار خويش
و بيش از پيش در خويش فرو می روی .
به چه فكر مي كنی ؟
لحظات خوب گذشته كه داشتی ، به لحظاتی كه خواهان داشتن آنها هستی ، يا به هيچ چيز غير از گره های كور زندگی فكر نمی كنی
و من اكنون اينگونه ام كه فريادم در نگاه بی رمقم موج می زند .
می بينی مرا ؟!