|
نجوا |
paskocheh
|
Tuesday, October 24, 2006
در این باریکه وقت از هجوم گرمای تموز این ساعت دنگ ، می کوبد به سوی زرد و نارنجی هوای مهر و پاییزی دلم بگرفته ، نگرفته با این نسیم نجواگر صدایی میکند موهوم من اینجا گرمم است و بیزارم از روزگار ِ، تکرار آفتاب و ماه بی شوقی تکه ذوقی برکه ای ماهی سرخی !؟ اما زرد و نارنجی در راه اند و من تمام ترسم از سوزی است که آن سوی کوچه این فصل لای ِ آن ابر ترس انگیز پنهان گشته در پی وقتی است تا بیازارد به تازیانه ی خویش ، زرد چهره ی ما را . چه مدهوشم از این خوشرنگی فصل زرد و نارنجی ِ پر عابر بروی سنگفرش های این فصل اما هزاران برگ می میرند . 31-6-85
Comments:
Post a Comment
|