|
نجوا |
paskocheh
|
Tuesday, October 28, 2003
پاييز ديگری آمد و هنوز من از دلتنگی
پاييز سال پيش رها نشده گرفتار برگ های پاييز ديگری شدم باز هم وزش باد را به چشم می بينم که بی رحم بی رحم برگ ها را با ريسمانی که بر گردنشان نهاده به اين سو آن سو می کشاند . هنوز از سوز پاييز قبل به خود می پيچم و می بينم که سوز ديگری در راه است.
Tuesday, October 21, 2003
سحر دويد ورفت و
شب رسيد به آسمان نظاره گر که اين چگونه مطلعی است اين شب آنچنان به کار خويش استوار می نگرد گويی هيچ روشنی توان ايستادن مقابلش را به چشم خويش نديده است . زمين و آسمان به خواب تنها چشم روشن آسمان اين تيغ هلال ماه بود که به زير ابر زندگی خزيده است زمين چنان به جبر تيرگی به خواب رفته است گويی هيچ صبح روشنی برای خويش ندارد به چشم سکوت را که بشکند که بند بند تن مرا به هم گره زده و هر رگم به درد آمده اين منم که روزی آزاد بوده ام امروز اينچنين روزگار صبح روشنم ربوده است منم که لبخند به لب براه افتاده ام و اکنون پس سياهی ها به راه خويش گم گشته ام کدام راه را بيابم ار توان رفتن است
Sunday, October 12, 2003
شيرين عبادي جايزه صلح نوبل را برد
اين خبر رو كه يكي از دوستان به من داد واقعا به عنوان يك ايراني به ايشون افتخار كردم
Wednesday, October 08, 2003
چند وقت بود ننوشته بودم خودکارم رو برداشتم و نوشتم :
داشتم فکر می کردم با خودم خدا ما رو واسه دلتنگی آفريده ، هر کاری انجام بدی آدم دلش تنگ ِ واسه يه چيزی آدما يه فانوس دلتنگی تو دلشون دارن که هميشه سوسو می کنه فکر نمی کنم هيچ وقت از سوسو بيفته اون موقع هم که هر چيزی و هر کسی که دلش واسش تنگ می شه کنارش باشه دلش واسه يه جای ديگه تنگ می شه واسه يه چيز ديگه که ديگه اون دلتنگی خيلی سختِ ازش رها شدن چون وقتی راحت می شه ازش که بهش رسيده باشه بعضی اوقات نزديک هم می شی ولی خودت نمی دونی اون دلتنگی از نوعی هستش که رسيدن بهش باقی دلتنگی ها رو پس می زنه ولی ما آدم ها ی اين دوره هممون دلتنگيهامون توی جيبمون حا می گيره نهايتش با سريعترين راه يجوری رفع می شه کاش می شد همه اون دلتنگی رو که قد يه دريا ، نه قد همه چيزِ هست رو درمونی واسش پيدا کنيم . يا حق 19/6/82
Tuesday, October 07, 2003
امروز ه ديگه نه ديروز 14مهر سالگرد تولد سهراب سپهري بود
سهراب سپهري شاعري كه شعر نقاشي مي كرد و امرو ز سالگرد تولد فروغ فرخزاد بانوي كه تمامي پاييز ها را به قلم خويش مرور كرده فرغ فرخزاد پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردني است
Sunday, October 05, 2003
اين آخرين كار فروغي هستش كه متاسفانه نشد كه در دسترس عموم قرار بگيره
فريدون فروغي خواننده اي هستش كه من خودم رو با ترانه هاش احساس مي كنم امروز سالگردش هستش روحش شاد خواب گل سرخ چه مي شد كه مرزي نمي بود براي نثار محبت و انسان كمال خدا بود چه مي شد كه نبض شقايق تپش هاي هر قلب عاشق وعشق آخرين حرف ما بود چرا نه ...؟ چرا نه ...؟ چه ميشد كه دست من و تو پل عشق و ايثار مي شد براي تمامي دنيا و دنيا پر از شوق پروانه ها بود و جنگل رهاورد گل دانه ها بود چرا نه ...؟ چرا نه ...؟ چه مي شد كه اندوه ها رو شبي باد همراه مي برد و فردا هوايي دگر داشت گل مهرباني به بر داشت چه مي شد كه خواب گل سرخ به روياي ما زنگ مي زد و رويا همان زندگي بود چرا نه ...؟ چرا نه ...؟ اين شعر رو از هفته نامه چلچراغ كه مطلبي درمورد اين خواننده محبوب نوشته بود پيدا كردم فريدون فروغي
Saturday, October 04, 2003
Thursday, October 02, 2003
پاييز ديگری آمد و هنوز من از دلتنگی
پاييز سال پيش رها نشده گرفتار برگ های پاييز ديگری شدم باز هم وزش باد را به چشم می بينم که بی رحم بی رحم برگ ها را با ريسمانی که بر گردنشان نهاده به اين سو آن سو می کشاند . هنوز از سوز پاييز قبل به خود می پيچم و می بينم که سوز ديگری در راه است.
|