|
نجوا |
paskocheh
|
Friday, December 24, 2004
آی آغازها
پايانتان را نبينم ، طاقتش با من نيست آی پايان ها ميلاد ِ آغاز ديگری باشيد . 20/08/1383 23:13 شامگاه
Tuesday, December 21, 2004
به بالا نگاهی بينداز ،
ببين آسمان را ابرها فرا گرفته اند . ابرها پلك های تو را نيز فراگرفته اند . قطره های باران ارمغان كدام يك خواهد بود ؟ 12/08/1383 - بامداد 12:47
Friday, December 17, 2004
از عشق چيزی بگوی 1
از آن لحظه كه چيزی آمد پديد . از آن لحظه كه در قلبت چيزی روييد . از شوق چيزی بگو از آن لحظه كه پلكهايت را بسته نمی ديد . از آن لحظه كه نگاهت چيزی می جوييد . از مهر چيزی بگو از آن لحظه كه لبخندی به لبهايت آمد پديد . از آن لحظه كه برقی ميان چشم هايت می شد ديد . از عشق چیزی بگوی از آن لحظه كه ازدهام افكارت تو را در هم پيچيد . از آن لحظه كه دلت تنها برای يك چيز می تپيد . از ناگفته هایت چيزی بگو از آن لحظه كه كلام از فرط شوق ميان لبانت گم گرديد . از آن لحظه كه از چشمهايت ، گفته هايت را تراويد . از عشق چیزی بگوی از آن لحظه كه جنبش نبضت ميان تنهایی و ياد آمد پديد . از آن لحظه كه اشك بر گونه هايت سريد . 1- برگرفته از احمد شاملو پرندخوش نفس 12/09/1383 - 04:00 صبحگاه
Sunday, December 12, 2004
امروز ميلاد خالق واژه های ژرف است
احمد شاملو - الف بامداد من نه در حدش هستم که بخوام چيزی بگم در مورد شاملو و نه چيزی دارم که بگم خود گوياست شاملو . تنها می تونم بگم بسيار بسيار دوستش دارم و صد و هزاران حيف که از دست ما رفت و قدر ندونستيم . فقط اينو بهش تقديم می کنم از صميم قلب انسان از آغاز می ماند به جوانه ای سبز ميان گلدانی با گونه هايی خنک از نسيم لالای مادر روحش شاد . Shamlo web sait پرند خوش نفس
Wednesday, December 08, 2004
سوز سردِ تو خيابون
سوز سردِ تو خيابون مخمل نم نم بارون ديدن پرنده ی خيس وحشت از مرگ تو پاييز ديگه از خاطره تو يك زخم رو سينه مونده از تموم با تو بودن حسرتم برام می مونه ديگه تو رفتی و ما رو توی تنهايی گذاشتی توی حوض خاطره هام ماهی مرده گذاشتی برای من كه دچارم دچار ِ بودن با تو ديگه سختمه ، نمی شه حتی يك نفس بی تو كشيدن ای كه اومدی و با من حرف روييدن رو گفتی چه جوری دلت اومد و من رو با خودم تنها گذاشتی اون كه از فاصله رنجور تنش از زخم تو سيره برای فرار و بی تو بودن ديگه ، دلش می خواد بميره 08/09/1383 - بامداد 11:00
|