|
نجوا |
paskocheh
|
Saturday, August 25, 2007
صدا های مواج میان گرمای صبح جنوب
و نفس خسته مردی پشت فرمان میان غار غار مسافران از شکوه کرایه سیم های تار دل خسته ای چو من را هر روز پاره می کنند سایه های که نیستند برای فرار از آفتاب می خندند های و های به تو و من و آسفالت بی گناه که ناچار وزن بیهوده مرا و تو را نیز باید که تحمل کند زمانه بی رحمی است و سرکش تر از همه سایه هایی که نیستند برای فرار من و تو از ...
Thursday, August 16, 2007
دوباره می کنم سلام نو پس از گذشت سالی
دوباره می کنم سلام به آسمان بی ابر جنوب دوباره می کنم سلام به گنجشک های له له زنان این دیار دوباره می کنم سلام به تو به خود که آشناییم و نیستیم دوباره می کنم سلام به هرکه می رود ز این دیار و آنکه می آید به این دیار دوباره می کنم سلام اینبار سلام سردی به دستهای داغ از آفتاب این دیار دوباره می کنم سلام به مردمان این دیار دوباره می کنم سلام به که ؟ هر آنکه هر آنکه هست و نیست
Thursday, August 02, 2007
در تنهاییم فرو می روم
در حالیکه با تو ام در تنهاییت فرو می روی در حالیکه با منی من با توام و به تنهایی می اندیشم و تو با منی و به تنهایی می اندیشی در گیرو دار زمانه ، مگذار فرو برویم میان بهت تنهایی !؟
Wednesday, August 01, 2007
|