|
نجوا |
paskocheh
|
Tuesday, October 24, 2006
در این باریکه وقت از هجوم گرمای تموز این ساعت دنگ ، می کوبد به سوی زرد و نارنجی هوای مهر و پاییزی دلم بگرفته ، نگرفته با این نسیم نجواگر صدایی میکند موهوم من اینجا گرمم است و بیزارم از روزگار ِ، تکرار آفتاب و ماه بی شوقی تکه ذوقی برکه ای ماهی سرخی !؟ اما زرد و نارنجی در راه اند و من تمام ترسم از سوزی است که آن سوی کوچه این فصل لای ِ آن ابر ترس انگیز پنهان گشته در پی وقتی است تا بیازارد به تازیانه ی خویش ، زرد چهره ی ما را . چه مدهوشم از این خوشرنگی فصل زرد و نارنجی ِ پر عابر بروی سنگفرش های این فصل اما هزاران برگ می میرند . 31-6-85
Sunday, August 06, 2006
من
از تنهاييم خسته گشته ام از اي« شب که ستاره هايشحال سوسو زدن ندارند و مرا هواب نيز به فراسوی خيال نمی برد من خسته گشته ام از تنهاييم ميان اين همه ازدهام کوچه و سايه ها من در انتظار پرنده ام هستم هر روز در انتظار و انتظار
Monday, May 22, 2006
Wednesday, May 17, 2006
قصه چهار عکس
عكس 1
Thursday, March 16, 2006
ميان آينه بنگر
تصويری جز تنهاييي خود نخواهی ديد بگرد ميان دستهايت بگرد آشنا ترين بو را بياب و ... 24-12-84
Thursday, February 16, 2006
از دوريت
از دوريت تاب ندارم ، خسته گشته ام من تو را می خواهم اين خواست زياديست از دوريت تب دار است بدنم ، خنكای تو درمان من است من تو را می خواهم از كه بايد بخواهمت تا هميشه . از دوريت دلم سخت ميگيرد اشكهايم مرا در بر ميگيرند و تو نيستی تا گونه های ِ خيسم را نوازش كنی من تو را می خواهم چرا نمی آيی دستانم را با خود ببری از دوريت پاهايم رمق ندارند دلم با بال شكسته ، باز هم خواهد پريد برای ديدن تو من تو را می خواهم ديگر چشمانم از انتظار داشتنت برای آرامش شبانه سو ندارند از دوريت من سخت فرتوت گشته ام و تو نزديك اما كنارم نيستی من تو را می خواهم ، ميدانی من زندانی بند دل تو هستم ميدانی زندانی به زندانبان دلش سخت دل می بندد . از دوريت من ديگر تاب ندارم می جويمت بس سخت از دوريت چه بگويم كه نزديكی ، به دل و دور به اندازه ی وسعت يك نگاه . 02-11-84 عصر بهمن ماه – ش
|