نجوا


paskocheh
My Photo Site Zedenoor
gisgolab
kochehbaghsabz
siavashgd
pedrams
sadeghhedayatcom
botri

nafesehaftab

sangebozorg

Sepidy

hiiiva

akkasee

iranphotomuseum

photo.net

imaging-resource

LINK

LINK

LINK



 


Monday, December 26, 2005

مرا با خود ببر از این دیار تنهاییم .

مرابا خود ببر تنهایم مگذار ، من بینهایت فرسوده گشته ام .

مرا آبیاری کن من خشک گشته ام
نیاز به گلدان دستان تو دارم برای دوباره ریشه زدن .

مرا با خود ببر و نسیم بهار داشتنت را برایم به ارمغان بیاور .

مرا با خود ببر من سبز خواهم گشت و میدانم تو میوه خواهی داد .

مرا با خود ببر من تنهای تنهایم می خواهم
در آغوش تو دمی به خواب شیرین فرو روم .

مرا با خود ببر چشمان من طاقت ندیدنت را ندارند

مرا با خود ببر من با نفس دیدن تو حیات میابم و با بوسه هایت
به شیرینی کودکیهایم باز میگردم .

مرا با خود ببر تا یلدای بودنم با تو را جشن بگیرم .

مرا با خود ببر
ببر مرا با خود ببر .

01-10-84 شب یلدا

Sunday, December 11, 2005


قصه درد ديگری شنيدن
ياد ديروز خود افتادن
خالی ِ دستان را نظاره كردن
چهره های گشوده از خاطرها رفته است .

17/09/1383 00:11 صبحگاه






يك پيك شراب ناب ايرانی
صدای ِ به هم خوردن ليوان ها
از خود بی خود شدن
مست خاطره ها گشتن ... .

26/08/1383 11:15 شامگاه

Saturday, November 26, 2005

دلم را دختركی ربوده
كه دلش دريايی بود و چشمانش دشت
دلم را دختركی ربوده
كه نياز ِ هر روزه ی ِ چشمانم گشته و
رفع عطش روح من خسته

دلم را دختركی ربوده
كه تنها ميوه لبانش لبخند پر مهرش است
بسوی من
دلم را دختركی ربوده
كه دستان پر مهرش تنها آغوش گشوده بسوی ِ من است

دلم را دختركی ربوده
كه آغوش افراشته ی من تنها برای دستهای او پر ميزند .

دلم را دختركی ربود ... و من بس خرسندم

05-09-84

Thursday, November 17, 2005

باران و تو

باران می بارد و من خيره ياد چشمهايت هستم
باران می بارد و من بی اندازه دلتنگی را
سايه وار در كنار خويش ميابم ،
با اينكه آفتاب پشت ابر خزيده اما سايه يادت مرا تنها نميگذارد
می دانی تمام این قطره های باران ، ميزان خواستن توست از سوی من

25-08-84 14:26 ظهرانه روز چهارشنبه

Friday, November 04, 2005


بی سبب

مرا بی سبب نیست
كه بود خويش را لمس نموده ام
زيرا كه نگاهی ،
آوایی كه به برم نشانده شد و
مسرور از بود خويش و
خواهان بودنم با بودنش
گشته ام
مرا بی سبب نيست
كه خواهانم ،
بورزم عشق ِ خويش را نثار آنكه
شيرينی ، شيرين بودن زندگی ام را بر روحم دمید .

02:41 بامدادان 13/08/1384


Friday, October 28, 2005


تو را

تو را می خواهم
به خاطر نگاه پر مهرت
تو را می خواهم
بخاطر حرف های شیرینت

تو را می خواهم
بخاطر دوباره زنده كردنم
تو را می خواهم
به خاطر ترنم نگاهت

تو را می خواهم
به خاطر آوای مستانه ی لبانت
تو را می خواهم
به خاطر خودم كه تنهایم

تو را می خواهم
به خاطر خودت كه تنهایی
تو را می خواهم
به خاطر عطر تنت

تو را می خواهم
به خاطر درخشش چشمانت
تو را می خواهم
به خاطر شيرينی ات
تو را می خواهم
به خاطر اسمت
تو را می خواهم
به خاطر زياده خواهی ام .
15-07-84 ش 03:00 بامدادان


Friday, October 21, 2005


از تو

از تو می گويم تویی كه نجوای رگانم هستی
جاری ِ جاری در تنم .

از تو می گويم تویی كه شامه ام پر ز ِ عطرت است
نافذ ِ نافذ در تنم .

از تو می گويم تویی كه چشمانم پر از زنگ نگاهت است .

از تو می گويم تویی كه خوبی و شیرین چون زندگی ِ
اكنونم كه با توست .

از تو می گويم تویی كه همه چیزم هستی و هیچ نخواهم خواست
زیرا همه چیزم از توست .

از تو می گويم مهربانم از تو می گويم تویی كه لطافت گفتار و
كردارت تنم را از شادی داشتنت به رعشه در آوردست .

از كه تو می گويم تلخ نمی توانم بگویم
تو شادی هستی برایم ، تو مهری و نسیم صبح بهارم كه
نوازشگر چهره ام است .

از تو می گويم از تویی كه هستی ، خواهی بود

از خود چیزی ندارم بگویم از من چیزی نمانده ،
هر چه بود در توست در چشمان تو
در قاب چشمت

از تو می گویم
می دانی ؟
از تو كه می گويم دلم هُری می ریزد ، هر لحظه
خواستار توست .

از تو می گويم از تو می دانی ؟
صدایم كن صدایت را كه می شنوم برقی چيزی است
ميان چشمانم ، آن تصویر لطیف تو در قاب چشمم
است .

از تو كه می گويم ای همه خوب ، همه شیرین ،
همه نور
از تو می گويم تویی كه همه چیز هستی برای من ِ هیچ .
از تو .

20-07-84 02:00 بامدادان

Thursday, September 22, 2005


دیوانه ای برابر دیوانه ای
آیینه ای برابر آیینه ای
عاقلی برابر عاقلی
آیینه ای برابر آیینه ای

Tuesday, September 06, 2005

بگذار کتابم را بخوانم

از دوستت دارم گفتن هایت
خسته گشته ام ،
دیگر یاوه مگو
بگذار کتابم را بخوانم .
چه می خوانم !؟
چگونه می توان از دست معشوقه خویش
خلاص شد !

بین خودمان باشد !
جمله اول ، از نوشته های همین کتاب بود ؟!

پرند خوش نفس
26/11/83 2:02 بامداد


Friday, July 22, 2005


از تمام این ها

از تمام این کشاکش درد
وز تمام این لبالب ِ آه
من ِ خسته وامانده می مانم .
از تمام این طلوع خورشید هر روزه
از تمام این ماهتاب گاه و بیگاه
من بی روح ِ دلشکسته می مانم .

از تمام این خوب زیستن ها
وز تمام این خوب دیدن ها
خبط های من ِ پر ناله می ماند .

از تمام این ناله های بلند
وز تمام این داغ بزرگ
تنهایی و من و دل پر خون می ماند .

از تمام صبر ایوب وار
وز تمام این صدق عیسایی
من مصلوب چهار میخ می مانم .

پرند خوش نفس 21/3/84 عصر 17:53

Friday, July 08, 2005


خوزستان - بين جاده شوش اهواز

Wednesday, June 29, 2005

ماه


ماه ، دلگیری ؟
از ابر تیره ؟
همدردیم .
دل من هم ابری است ،
ابری پر باران .
و من در حسرت قطره
تو در حسرت نسیم .

22/02/84 01:15 بامداد
پرند خوش نفس

Saturday, June 25, 2005

بدان

بدان کجا اشک می ریزی
قطرات پاک وجودت را بیهوده
ملغزان به روی دشت گونه ات .

اشک هایت را رها مکن
زیرا با ریختن هر قطره اشک ِ پاک
جایی برای سپیدی یا سیاهی
میان قلبت باز می شود

کدامیک نصیبت می گردد ؟

19/03/1384 15:30 pm
پرند خوش نفس

Thursday, June 16, 2005

حسرت

ای کاش دمی از ترنم نگاه تو
چشمان بی فروغ من آرام شوند

یا از طلوع گفتار از سمت مشرق لبان تو
جوانه های دل من نیز آشکار شوند

ای کاش صدای گام های تو می درید کشاکش تنهایی مرا
یا با دیدن سایه ای از صدای تو لبهای خسته من بیدار شوند

ای کاش آخرین نگاه من نشانی داشته باشد از عمق نگاه تو
تا پلکهایم با آن بُهت بیهوده شان از خواب بیدار شوند

ای کاش دستهای مرا دریا ی ِ مهر تو می برد با خودش
تا لبان تشنه ی قلب کوچکم برای همیشه سیراب شوند

ای کاش آن روز که گفتی هستم و می خواهمت ، تمام نمی گشت
تا دستهایم از این تلاطم افکار و کابوس نداشتنت بیدار شوند

ای کاش نمی آمدی تا بروی روزی از برم پر شتاب
تا که از وهم اینهمه رویای آمدنت برای همیشه بیدار شوم .

19/03/84 پرند خوش نفس pm 20:00


Thursday, June 09, 2005

آی عشق معنايت چيست ؟ 2


عشق ، ديروز معنی اش كردم
شما نپسنديد اما اينها جزيی
از واقعيتی است كه به اسم عشق
می نامندش نه به معنا .

عشق يعنی اولين نگاه
كه در هم می ريزدت ، چنانكه گویی
بی او زندگی حرام گشته .

عشق يعنی اولين سلام
سلامی كه می مانی ، زيباترين جواب
برايش چه خواهد بود .

عشق يعنی اولين تبسم لطيف ،
تمام موهای بدنت سيخ شده
نمی دانم چشمهايت تو را لو داده اند .

عشق يعنی اولين خيره شدن
بی اختیار به آسفالت
جایی که دیروز ایستاده بودی

عشق یعنی اولین قرار
و دیدن چهره ای که گویی ، مریمی است که
برای تعمید روحت آمده .

عشق یعنی اولین خلوت
آهی از سر راحتی کشیدن
هیچکس نیست تو را ببیند که چه خوشی
عشق یعنی اولین آغوش
قلبت تند می زند
بدنت گرمایش را آمیخته با او.

عشق یعنی اولین بوسه
آه لبانت چه داغ بود و شیرین .

عشق یعنی اولین بستر من و او
بازی با خُنکای ملحفه ، از بازی های
کودکانه ام شادترم می کند .

عشق یعنی اولین وداع
می بینمت دوباره ، تا دوباره

عشق یعنی همان شب
که دلت هُری ریخت ،
چیزی می خواست که نداشتش .

عشق یعنی تپش های قلب من ،
در هر بار دیدنت

عشق یعنی قلب کوچک تو
که در اولین آغوش ، انعکاس تپش هایش را
دوستت دارم معنا کردم

عشق یعنی شادی اشکی
که از اولین آغوش فارغ شد .

عشق یعنی تو
که هنوز هستی در خاطرم ، اما
از برم رفته ای .
عشق یعنی یاد تو
آغوش تو ، لبان تو
بوسه هایت

عشق یعنی قهرهایت
که به دقایقی نمی انجامید

عشق یعنی همان لحظه
که گفتی دوستت دارم
و من عاشق شدم و مُردم .

عشق یعنی مرگ ،
اگر بی تو باشم .

آی عشق معنایت چیست ؟

26/7/1384 پرند خوش نفس 00:45 بامداد

Sunday, June 05, 2005

آی با توام
آي با توام ، بله با تو
بله بله
سرخي گونه هايت پيدا نيست
نكند دلتنگي ؟
آري ، چهره ات غمگين دارد ،
همچوآسمان پاييز گونه هايت زردند ،
مثل برگ هاي خشك خزاني چنار
مي دانم دلت گرفته دلكم ،
من نيز دلتنگم
.

Friday, May 13, 2005

آی عشق معنايت چيست ؟ 1


عشق را زنی معنا كرد
در مردی كه از چشمانش
هوس می طراويد و دستان پيله بسته اش ،
چون حصاری بود .

عشق را زنی معنا كرد
در تكاپوی لذت ، اسارت و از خود بيخودی
در ميان بازوان مردی به سياهی شبی .

عشق را زنی معنا كرد
در نگاه آتشين مردی كه زوزه ی
هوس در چشمانش می دويد .

عشق را زنی معنا كرد
در جنون خواستن لبان ِ مردی برهنه
كه رعشه هايش را ، زن می ستود .

عشق را زنی معنا كرد
بر بلندای هوس و پستوی ِ غريزه .


عشق را دختركی معنا كرد
در هوسی زودگذر ميان چشمان ِ
شرم آلود پسركی .

عشق را دختركی معنا كرد
در آغوش پسركی كه از عشق تنها
ناله های دختركی را بزيز سنگينی تنش ديده بود .

عشق را دختركی معنا كرد
كه دشت باكره گی اش را با آتش
هوس پسركی سوزانده بود .

عشق را دختركی معنا كرد
در زیبایی آتش سيگار پسركی كه
شرمساريش را با كامی عمیق
دود می كرد .

عشق را دختركی معنا كرد
بر بلندای هوس و پستوی ِ غريزه .


عشق را مردی معنا كرد
در سرخی لبان زنی كه با اولين
تماس دستی از خود بيخود گشته بود .

عشق را مردی معنا كرد
در نگاه زنی كه سنگینی بازوان مردی را
در لذت پر سوختن پياپی می خواست .

عشق را مردی معنا كرد
در خواستن تنی برهنه و پر شتاب
از عتش غريزه .

عشق را مردی معنا كرد
بر بلندای هوس و پستوی ِ غريزه .



عشق را پسركی معنا كرد
در اولين بوسه هايش بر لبان ِ
دختركی معصوم .

عشق را پسركی معنا كرد
در ديدگان دختركی كه لذت اولین
آغوش بازش را هرگز از یاد نخواهد برد .

عشق را پسركی معنا كرد
در اولین تماس با دستان پر حرارت ِ
دختركی كه می لرزيد .

عشق را پسركی معنا كرد
بر سينه بلورين دختركی كه
می ديد خرمن باكره گی اش را به
ارزنی فروخته .

عشق را پسركی معنا كرد
بر بلندای هوس و پستوی ِ غريزه .


عشق را معنا كرد

آنكه هوس را با غريزه همراه ديد و
دستانش را در آخر تهی .

16/2/1384 1:50 صبحگاهان .
پرند خوش نفس .

Tuesday, April 12, 2005

سه قطعه بي عشق

عشق را در چشمان تو پنهان ديده ام هنگام لبخند عظيم سپهر

بوی عشق از آسمان خانه چشمانت بيرون می طراود
عطر عشقت بستر هر لحظه عمرم را به ارمغان آورده
کورسوی اميد را مگير از من
ای هميشه محبوبم
ای همه خوب
15/9/80



می بينم هر لحظه تو را ، و ديدار هر باره ات
در خيالم در نبود تو تسکين درد های دل من
در لحظه لحظه های دوريم از توست
ای تنها واژه تسکين بقض من لبخند لبانم در هر لحظه ديدن تو می شکفد
هيچگاه مستی هر لحظه با تو بودن را از ياد نخواهم برد
ای شقايق دشتهای ذهن من
تا آن زمان که دمم از سينه بر نيايد .
19/9/80

Monday, April 04, 2005

اشکها را چگونه می توان پنهان کرد

باران احساسات يا آبشار غم ها کدام يک بناممش
از بوی کسی مست می گردی به دمی از برت رفته و
در کار خويش مانده ای نمی دانی که بود، يا ميدانی و نمی يابی اش
من از تمامی باد های وزنده پرسيدم آن عطر که مرا با خود برد از کدام
ديار برمن روانه ساختيد هيچ يک به ياد نمی آورند
تمامی گل ها را بوييدم از تمامی شان پرسيدم اما نيافتمت
امروز به اين دشت می نگرم و کسی را می بينم و عطری از دور
به مشامم می رسد ، در خود گم شده ام او را می بينم که به من خيره شده
با دستی کشيده به سوی من و من آرام ِ آرام به او می نگرم و از خود بی خود
گشته ام
زمزمه ای در تنم نجوا می کند
که نمی دانم چيست
دستان سردم چيزی طلب می کنند که نمی دانم چيست
لب هايم زمزمه ای دارند که نمی شنوم
چشم هايم پر اشک اما سرازير نمی گردند
دلم گرفته از اينکه نمی دانم راه پيش رويم کدام است
از اينکه نمی يابم آن چه خواهانم
از اينکه هر چه می روم فاصله را دورترُ دورتر می بينم
راه پيش رويم طلب در پيش گرفتنش را دارد اما نمی دانم
من با اين پاهای نحيف توان حرکت را خواهم داشت
نمی دانم وقت حرکتم کدام لحظه است
نمی دانم هنگامه رسيدنم
توانی در تنم هست، آيا لحظه رسيدن دوباره بر تن بی جانم
خواهند دميد
می ترسم از اينکه مرا نيز به صليب کشند
اما زمزمه ای در تنم نجوا می کند می شنوم
که رسيدن را شايد مصلوب شدن پاداش است

Monday, March 21, 2005

نوروز این زیبا یادگار نیاکانمان
در سر زمین اهورایی
و کهنسالمان بر
ایران و ایران زمین مبارک باد
امید وارم همگی سال خوبی داشته باشید
به امید حق

Friday, March 11, 2005

سلام به همه ی دوستان
امروز ميخوام سايت يكی از دوستای خيلی خوبم رو
بهتون معرفی كنم ، توی سايتش دمويه يكی از ترانه هایی كه ابتداي سال 84
ميخواد توی كاستش بده بيرون گذاشته باحاله به يه بار شنيدنش می ارزه .
اسم سايت هيوا هستش آدرسش هم اين هستش هيوا
ببينيد خوشتون مياد
يا حق

Saturday, February 26, 2005

با من از چيزی بگو كه اجينم با آن
با من از غربت بگو
با من از وداع بگو

با من از روشني و شوق چيزی مگو
با من از درخت خشك بگو
با من از رفتن بگو

من از رخداد پشت پنجره چيزی نمی دانم
با من از رخداد پشت پنجره چيزی مگو

با من از شفق چيزی مگو
من از سپيدی گريزانم
با من از تير چراغ برق با
آن سوسوی رو به خاموشی اش بگو

با من از
صبح و سپيده چيزی مگو
با من از تنهايی بگو
رفيق ديرينه آشنا


24/10/1383 10:56 صبح

Thursday, February 24, 2005

بروی ِ بام خانه مان رفته بودم
به آسمان می نگريستم
سه ستاره در يك خط ( جبار )
گربه روی ديوار خيره به آتش سيگار من
و من غرقه تنهايی خويش ... .

22/08/1383 11:45 شامگاه

Saturday, January 29, 2005

نفسهای ِ نه چندان گرم
از اثنای سينه ای ، كه جز درد چيزی نياموخت
فكر هايی بی انجام
از درون ذهنی ، كه تنها هوسهايش را
بالا می آورد ... .

25/08/1383 01:20 صبحگاه

Friday, January 21, 2005

آسمان ابری این روزگار

آسمان آن ابر پر باران کجاست ؟
تا ببارد ننمی بر این دلم .

آسمان آن ابر پر باران کجاست ؟
تا شوم از بارشش من سیر ِ سیر ِ .

آسمان با رعد خود بر من بتاز
تا شوم در خاک و من گردم اسیر .

آسمان ای آسمان پر ز ابر ،
لحظه ای بر من ببار و
پاک کن آنچه از دیروز و دیرین داشتم .

آسمان بر نمی باری ، مبار
لااقل تکه نسیمی برای چهره ی زردم بساز .

آسمان بر من نمی باری ، مبار ،
نسیمی بر من نمی سازی ، مساز ،

تکه نوری بر این تیره دل رحمت نما
تکه نوری سوی قلبی کز آفتاب
تنها شنیده آفتاب ؟!

پرند خوش نفس 21-01-1383

Saturday, January 01, 2005

اشك و سكوت

سكوت شب لغزيد
ميان دستهايم جايش دادم
بی حرفی ، ميان آغوشم بود
من خسته تر از آن بودم كه هم پايش بيدار بمانم
خوابم گرفته بود ، چشم هايم را لحظه ای بستم
كابوسی به سويم هجوم آورد
فرار می كردم اما به من رسيد ،
لحظه ای از زندگيم بود
از جايم پريدم
ناگاه شب را ديدم رشد كرده مرا ميان خويش
گرفته است .
ترسيدم اما كار از كار گذشته بود
و من اسير
همچو كودكی اشك هايم زير پلكهايم جمع شد
بقضم فشار می آورد بر قلب ناتوانم
خسته و گرفتار
اشك هايم شروع به لغزيدن كردند بروی گونه هايم
احساس می كردم خرده شيشه هايی از درونم بيرون ميريزد
احساس عجيبی بود
بزرگ شده بودم و اشك ريختن را از خاطر برده بودم ، اما اكنون
كه سرازير گشته بودند احساس سبكی می كردم
اين بار شب را دوست داشتم
ميان سكوت رعب انگيزش من آرام گريسته بودم
تازه فهميده بودم كه گريه ام از شب نبود
اشك هايم برای تنهايی خودم سرازير گشته بودند
تازه به خود آمده بودم
و ميان بی صدايی شب اشك هايم را رها می ساختم .

2/10/1383 پرند خوش نفس 22:56

صفحه اصلي :: آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?          

نجوا (Archives)




نجوا


LINK
LINK
LINK
LINK
LINK
LINK
LINK



 


آرشيو